آذر در زندان اطلاع می یابد که نگین دختر نوجوانش از خانه فرار کرده است. او از یکی از دوستانش به نام ندا که قبلا هم بندش بوده است تقاضای کمک می کند تا دخترش را پیدا کند و او را به خانه برگرداند و آذر برای نجات دخترش، با دیدن یک اسلحه از زندان فرار می کند و با کمک ندا به دنبال نگین می رود، اما اثری از او نمی یابد سر انجام به وسیله نشانه ای که به خانه های فساد ختم می شود …